به نام اونیکه اخرشه.هفدهمین برگ از دفتر ماه عسل ۹۴ پس ازدعای فرجی که توسط احسان علیخانی خوانده شد وولهخ ای باصدای طاها حسنی ورق خورد واحسان علیخانی در قاب تلویزیون قرار گرفت وبرنامه رو اغاز کرد.بسم الله الرحمن الرحیم سلام به روی ماه شما هموطنای نازنینم مخاطبین د رجه یک وهمیشگی وپراز لطف و ومحبت به قاب ماه عسل.قبول باشه انشاا.. طاعاتتون وعبادات شما هرکج-ای دنیا که هستید ودارین مارو تماشا میکنید ازشما تشکرمیکنیم وباکلی ارزوهای خوب وحال واحوالی که شما در ارزوش هستید وبراش تلاش میکنید ومی دویید انشاا..برای همتون محقق بشه دراین ثانیه

های طلایی وقیمتی ماه مبارک رمضان .خیلی ممنون ازاینکه امروزم با مایید واین افتخارو به مامیدید که مارو همراهی کنید واین اجازه رو به مامیدید که سر ک بکشیم در منازل شما که دوست داشتنیه وهرچه که داریم از نگاه های پرمهرو محبت شماست امروزواغاز میکنیم وتیتراژ ابتدایی برنامه  پخش وپلی شد                                                                                                                                                        درپلاتوی دوم احسان علیخانی از همه ی مخاطبانش تشکرکرد وگفت امروزم باتمام دوستام با انرژی درپیش چشمانتون قرار داریم ودرباره ی بیمه نامه ی سرطان  البرز صحبت کرد و ایتمی از

قسمت قبل پخش شد.وپس از پخش ایتم  به تیم والیبال خسته نباشید گفتن واشاره کردن که اگرچه صعود نکردن اماما تااخر کنارشونیم ..وسپس وارد دکور وکهکشان ماه عسل شدند…درانتهای دکور دومهمان وروی صندلی اصلی برنامه هم دومیهمان حضور داشت میهمان اول عباس برزگر بود که ساکن شهری در استان فارس بودند.عباس اقابچه ی شیراز بودند ودست فروش بودند  در  سن ۷ سالگی وایشون بعد ازچندسال که سنش بیشتر میشه عاشق دختر خانومی میشن ومیرن خواستگاری اما پدر اون خاتنومخ که مکانیک بودند اشاره کردن که ما به شما به جهت شغلتون دختر نمیدیم وحداقل باید یک شاگرد مکانیکی باشی

وایشون بعد ازمدتی تهران اومدن و مکانیگی رو یاد گرفتن وبعد سالها که برمیگردن میبینن شب عروسی اون دختر خانومیه که دوستش داشتن ومدتی حال بدی پیدامیکنن وبرمیگردن روی همون کار دست فروشی ایشون بعد مدتی با شخصی ازدواج کردند و مدتی رو تره وبار فروشی میکردن دریک روستایی که محل زندگی پدر خانوم  ایشون بود..ایشون مدتیودراین روستا میوه میفروختن تا بعد از مدتی یه سوپرمارکتی ساختن ..یه شب بارونی دوتا موتور سواری المانی که توریست بودندگیر میفتن وچون لامپ مغازه عباس اقاروشن بوده به این مغازه پناه میبرن واین دوتا توریستو عباس اقا به خونشون دعوت

میکنه وچون غذایی نداشتن براشون کته گوجه درست میکنه ..بعد ازمدتی که این دوالمانی میرن یه ون با ۵ تا خارجی ویک مترجم اومدن وخواستن ک عباس اقا ببرتشون خونشون واصرار داشتند براشون همون کته گوجه رو درست کنن  وبعد ازچندروز که این روستا رو گشتن به شهرشون برگشتن ومقدار ۲۰۰ هزار تومن پول براشون گذاشتن ..ایشون با این پول خونشو وسیع تر کرد و به جاهای مختلف سپرد که مسافر خارجی بود بیارید اینجا وبعد ازمدتی تعداد توریست به ۶۰۰ تارسید وتو روزنامه ها پیچید واقای رئیس جمهور ازشون تشکرکرد و وقتی خواستن به عباس اقا ۱۷ تا سکه بدن به درخواستش فرستادنش المان

که تجربه کسب کنند وبعد ازمدتها که برگشت خونشون دیگه به یک مکان کاملا توریستی برای مسافرا تبدیل شده بود..مهمان دیگهه ی ماه عسل اقا صادق بودند که ۹ سالی دیگه قراره به مریخ برن ولی برگشتی درکار نیست وباید همونجا بمونن واون دومهمان هم دوستای همین اقاصصادق بودند..پس ازپخش اگهی ها دومهمان به مهمانای ماه عسل همرا ۳ فرزند غباس اقا اضافه شد..اقایی بودند که از برازجان اومده بودند همراه عزیزی که ایشون  درکوه زندگی میکردند و ازوقتی به دنیا اومدن شهرو ندیده بودند ودرکوه زندگی کرده بودند وحتی تا چند وقت پیش شناسنامه ام نداشتند….پس ازپایان گفت

وگو بااین چندمهمان جذاب احسان علیخانی از دکور خارج شد وگفت عباس یک جمله گفت که گوشت شد به تن هممون عباس خودش شد قهرمان زندگی خودش ازروزهای سخت وتاریک وناامیدیه خودش خودشو پیداکرد وفهمید خودش میتونه قهرمان زندگی خودش باشه نه کسی دیگه ماهتون عسل..یاعلی